آنقدر نیامدی که به جای من و تو،
برف آمد و نشست
بر همان نیمکت همیشگی
که روزی روی آن مینشستیم . . .
ذوق شعرم را کجا بردى که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد . . !
آرامبخشها
حافظهام را پاک کردهاند !
اما دلم میگوید :
من کسی را بسیار دوست میداشتم !
شب میشود
دوباره به نبودنت میرسم !
و این ماجرا تا صبح ادامه دارد . . .
انگار خواب دیدنت هم محال شده !
کاش میتوانستم
سکوتت را ببوسم،
وقتی که به من فکر میکنی !
دلتنگى یعنى
روبروى دریا ایستاده باشى و
خاطرهی یک خیابان
خفهات کند !